به نام خداوند بخشنده ومهربان

{نماز عاشقانه ی یک بسیجی}

یکی از نیروهای عمل کننده در عملیات والفجر مقدماتی نقل می کند:"از عملیات بر می گشتم،از بشت خاکریز ناله ای به گوشم خورد،کنجکاو شدم، جلوتر رفتم،دیدم یکی از بچه ها کنار خاکریز ایستاده وتن وبدنش زخمی است.   نزد او رفتم وسؤال کردم:چیزی لازم داری؟ گفت:چیزی نمی خواهم،اگر داری مقداری آب بده تا نمازم را با وضو بخوانم،چند روز است که بدون وضو و با تیمم نماز می خوانم.از آن همه عزت نفس وبزرگواری وایمان آن جوان رزمنده شرمنده شدم.می دیدم که چند روز است که آب ندارد واز حالتش معلوم بود که سخت تشنه است،ولی تشنگی را به روی خودش نمی آورد.به دنبال آب بود که بتواند وضو بگیرد و نمازش را با وضو بخواند."

گمشده ای در شیا کوه،صفحه ی65